خود آگاهی یا فهم دانا
بهمنشیر
معرفت از طریق رسانهها و نظام های آموزش و پرورشی هدایت میشود. بودریار در اندیشههای خود به فرا واقیعت یا Hyperrealism اشاره داشته است. جایی که رسانهها از طریق دادههای اطلاعاتی به جامعه آگاهی و معرفتی را القاء می کنند که وجود خارجی ندارد و دست بردن در حقیقت است. البته چنان واقعی است که باور پذیر میشود و گویی حجت تمام شده است. او مثال جنگ خلیج فارس را در قرن گذشته می زند؛ رسانهها نوعی آن را بازتاب دادند که در حقیقت آنگونه نبوده است و در این امر موفق عمل کردهاند و حقیقت گونهای بازتاب گرفت که بر اساس اهداف آنها بوده.
آیا در چنین جهانی که رسانهها همانند پیچک تمام آن را در بر گرفتهاند میتوان حقیقت را کشف کرد؟ آیا آگاهی و معرفت ما صحیح است. به چه منابعی می توان اطمینان کرد. در طول تاریخ بارها شاهد بوده ایم که اخبار و گاها تاریخ تحریف شده است، تغییری که جهت خواست و سفارش اربابان آگاهی بوده است
باری به هر جهت نمی توان به آگاهی و معرفت اطمینان داشت. چه به صورت فردی چه به صورت جمعی یا همان جامعه. آیا می توان از آگاهی فراتر رفت؟ آیا حقیقت گمشده یونان متقدم (الیثا) که اندیشمندانی همانند مارتین هایدگر به دنبال آن بود، راه نجات است؟ یا در زبان نیچه ای ابرانسان می تواند راهگشا باشد.
شاید فراتر از آگاهی، خودآگاهی باشد. خودآگاهی در انسان نقش بسیار موثری دارد. در حقیقت خودآگاهی همان آگاهی و معرفتی است که در ذهن از طریق فاهمه استعلایی کانت تحلیل و تفسیر می گردد. یا از طریق شالوده شکنی ژاک دریدا، او معتقد بود حقیقت وجود ندارد و ساخته ی انباشت معناها در ذهن است. با توجه به اندیشه های دریدا شاید انباشت معناها سوتفاهم بشریت است. برای مثال مرکز بودن زمین در گذشته را می توان بررسی اجمالی نمود. از دیدگاه روانکاوی انسان چون از دورن به بیرون نگاه می کند خویش را مرکز جهان می داند و فراموش کرده در برابر عظمت کیهانی ذرهای بیش نیست.
در اینجا مبحث فهم حائز اهمیت است. فهم در فرایند تحلیل ذهنی (فاهمه) قرار میگیرد؛ که کانت آن را در مقولات دوازدهگانه قرار می دهد و در بردارنده ی فلسفه استعلایی است. آگاهی به واسطه ادراک، از تجربه شکل می گیرد؛ اما فهم در فاهمه تجزیه و تحلیل می گردد. توماس آکونیاس سه مرحله عقل را تصور، حکم، استدلال می داند. پس فهم بر خلاف آگاهی نیاز به استدلال دارد که کانت در نقد عقل محض به تفسیر آن را واکاوی می کند. فهم استعلایی بر خلاف آگاهی فقط بر اساس ادراک و تجربه نمی باشد. باید مرحله خود آگاهی را با آگاهی تفکیک نمود و آن را فراتر از آگاهی دانست. یعنی جایی که فاهمه استعلایی در آن دخیل است ،زمانی که انسان از آگاهی عبور میکند و به خود آگاهی میرسد ودر این فرآیند شاهد ظهور فهم دانا میشویم
شاید برای برون رفت از جهان سوبژکتیوِ آگاهی، خودآگاهی راه نجاتی باشد برای زایش جهانی که آشکارگیِ حقیقت است. جایی که خیر و شر، درستی و نادرستی، تاریک و روشنایی قابل تمیز است. چگونه میتوان به خودآگاهی رسید؟ جایی که رسانهها آگاهی جمعی را هدایت نکنند. دیگر نیازی به ساخت آرمان شهرها نباشد زیرا بر اساس خودآگاهیِ جمعی، هر شهری، آرمان شهر است.
به زبان ساده رسیدن به خودآگاهی، تحلیل استعلایی Transcendental analysis است. تحلیل استعلایی همان فاهمه می باشد. خودآگاهی جمعی می تواند انسان را از چنبره ی سوبژکتیویسم و نیهیلیسم جهانی نجات دهد. جایی که حقیقت خویش را بر ما آشکار می نماید. این حقیقت فراتر از معنای آن است. در اینجا حقیقت ورای خوبی و بدی، زشتی و زیبایی، تاریکی و روشنایی است. در "حقیقت" این واژگان معنایی ندارد و حقیقت ورای واژگان است. دیگر انسان پروژهای شکست خورده نیست. انسان، انسانی دگر است و تاریخی دیگر رقم خواهد زد که در آن همانند گذشته نه خون میریزد نه در جهل باقی می ماند، انسان خود آگاه ، انسان فهم دانا
احمدامیری/فلسفه
- ۰ نظر
- ۲۸ آذر ۰۱ ، ۱۳:۴۷